میدونی ساعت 2 و نیم نصفه شبه

دیشب ساعت 5 صبح خوابیدم ... ساعت 3 شب بهت گفتم بخواب ولی خودم نتونستم بخوابم ...

وقتی به چیزی فکر کنم نمیتونم بخوابم ... 2 ساعت فکر کردم ، به خیلی چیزا فکر کردم ولی اصلا فکر نمیکردم بیام ببینم بهم گفتی فردایی شاید نباشه ...

امروز 3 و نیم بعد از ظهر از خواب بیدار شدم . وقتی بیدار شدم اومدم تو نت تا ببینم بعد بلاگفا از کدوم سایت استفاده کنم ...

بعد از کلی گشتن و جست و جو بهترینش که اینجا بود انتخاب کردم ...

چندین ساعت پشت میز نشستم و اینجا ثبت نام کردم و وبلاگ ساختم ...

کلی گشتم تا یه قالب خوب پیدا کنم ...

نشستم و برات اولین جملات و نوشتم ...

اینا منت نیس ... میخوام اشتیاقم و ببینی ... ببینی دارم برای کسی مینویسم که نمیدونم یه روز اینجا رو میخونه یا نه ...

من خودم خواستم که برات این همه زمان گذاشتم ... برام ارزش داشتی که وقتم و صرفت کردم

اونوخ ...

اونوخ میگی خب مطمئن نیستم فردایی باشه !!!!!

آره ؟

رسمش اینه ؟

من فردا رو میسازم ...

خود من با همین دستام ...